فوتباليست ها
درود به دوستاي فوتبالي
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : محمدصادق
روزگارغريبي است نازنين، دهقان فداكار پيرشده،شنگول و منگول گرگ شدن،كوكب حوصله ي مهمون رو نداره،كبري تصميم گرفته دماغشو عمل كنه،حسنك گوسفنداشو ول كرده تو يه شركت آبدارچي شده،شيرين فرهاد رو پيچونده و با دوست پسرش رفته اسكي،رستم اسبشو فروخته يه موتور خريده با اسفنديار مي رن كيف قاپي.واقعا چه به سر ايران و ايراني آمده؟ نظرات شما عزیزان: r
![]() ساعت8:48---23 ارديبهشت 1393
يكي بود يكي نبود، چهار شمع به آهستگي مي سوختند و در محيط آرامي صداي صحبت آنها به گوش مي رسيد. شمع اول : من صلح . آرامش هستم؛ اما هيچ كس نميتواند شعله مرا روشن نگه دارد. من باور دارم كه به زودي ميميرم... سپس شعله صلح و آرامش ضعيف شد تا به كلي خاموش شد. شمع دوم: من ايمان هستم. براي بيشتر آدم ها ديگر در ديگر در زندگي ضروري نيستم، پس دليلي وجود نداردكه روشن بمانم.... سپس با وزش نسيمي ملايم، ايمان نيز خاموش گشت. شمع سوم با ناراحتي: من عشق هستم. ولي توانايي آن را ندارم كه ديگر روشن بمانم. انسان ها مرا در حاشيه زندگي خود قرارداده اند و اهميت مرا درك نمي كنند. حتي فراموش كرده اند به نزديك ترين كسان خود عشق بورزند... و عشق هم خاموش شد. ناگهان كودكي وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را ديد:« چرا شما خاموش شده ايد؟ شما قاعدتا بايد تا آخر روشن بمانيد.» سپس شروع به گريه كرد. آنگاه شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زماني كه من وجود دارم، ما مي توانيم بقيه شمع ها را روشن كنيم؛ من اميدهستم!» با چشماني كه از اشك و شوق مي درخشيد، كودك شمع اميد را برداشت و بقيه شمع ها را روشن كرد صفدرنادري
![]() ساعت19:56---30 دی 1391
بسيار عالي است.
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |